صدای گریه های ذوالجناح است
که می پیچد میان دشت خون رنگ
دو چشمش زمزم اشک است انگار
سرش را می زند بر سینه سنگ
به روی شانه های زخمی خود
پریشان کرده یال خونی اش را
تنش را می کشد بر بستر دشت
میان خیمه ها می افتد از پا
زلال اشک های ذوالجناح است
که نم نم می چکد بر سینه ی صبح
بر او می تازد اکنون لشکر شب
که دارد در دل خود کینه ی صبح
سوارش را کبوترهای عاشق
به روی شانه ی خود می گذارند
گل سرخ محمد را از این دشت
به باغ آسمان ها می سپارند
نظرات شما عزیزان:
تو از اسب مولا گفتی من از اسب سقا می گویم:
وقتی حضرت عباس برای جنگ از اسب پیاده شد بعد از مدتی که در گرمای جنگ قرار گرفت از اسب خود دور شد،لشگر یزید سعی می کردند تا اسب را به عنوان غنیمت بگیرند ولی اسب رم میکرد وسواران را بر زمین می کوبید.که آخر هم سواران را ذلٌه کرد.
حتی اسب هم ارادت خود را به سقا نشان میداد.
وقتی حضرت عباس برای جنگ از اسب پیاده شد بعد از مدتی که در گرمای جنگ قرار گرفت از اسب خود دور شد،لشگر یزید سعی می کردند تا اسب را به عنوان غنیمت بگیرند ولی اسب رم میکرد وسواران را بر زمین می کوبید.که آخر هم سواران را ذلٌه کرد.
حتی اسب هم ارادت خود را به سقا نشان میداد.
نویسنده : محمد رضا زینی
تاریخ : 4 / 10 / 1391
ساعت :